نوشته اصلی توسط
marzi -h
15ماهی میشه با اقا پسری برا ازدواج اشنا شدم. به خاطر شرایطی که داشتیم نتونستم زودتر اقدام کنیم. تا همین ماه اخبر که با خونواده ها درمیون گذاشتیم. خونواده ها مراحل تحقیق اشناییو طی کردن. مراسم خاستگاری حتی رفتن برای انجام ازمایش همه انجام شد. اما یه بحثایی واس مهریه باعث شد که پدر ایشون مخالفت کنن. یه مخالفت شدید که هیچجور نمیتوتیم راضیش کنیم. میگه بحث مهریه نیست. به این وصلت راضی نیستم سرانجامیم نداره.
برا اقا پسر دوراه بیشتر نذاشتن که دختره یا خونوادت ..اونم وابستگیه شدید به مادرش داره از طرفیم پدرش مشکله قلبی داره. از اینطرف از اینا میترسه. از اینورم خب ما علاقه زیادی باهم داریم. از اینطرفم میدونه من ضربه بزرگی میبینم.
موندیم چیکار کنیم پدرشون همه راهارو بستن. بخدا موندیم چیکار کنیم. یکماهه نه غذا میخوریم حتی انگاری خنده رو هم برامون حروم کردن. تو این یکماه یه شب اروم نخابیدم نه من نه ایشون. فقط زندگیمون شده گریه. فکرو خیال.